یک روز مارال در حال انجام تکالیفش بود. مادرش گفت :مارال جان بیا ناهارت را بخور ولی مارال فردا ی آن روز امتحان داشت مارال با خودش گفت :خدایا چی کار کنم چی کار نکنم.
رفت به مادرش گفت :مادر من فردا امتحان دارم و هنوز نرسیدم درس بخوانم مادر من نگران هستم .مادر گفت: عزیزم اگر می خواهی در امتحانت موفق شوی باید وعده های غذایی ات را کامل بخوری تا در امتحانت جواب سوال هایت را فراموش نکنی مارال به حرف مادرش گوش کرد و فردای آن روز در امتحان خود موفق شد